تو و ما
تو حس اميد و ما بهانه ي غصه هايت... تو اشك شوق وصال و ما بي رمق براي يك نگاه... تو شفيع و ما بهانه اشك هاي دردهايت... تو زيباي پنهان و ما مست زرق و برق خود... تو منتظَر و حتي منتظِر و ما فقط مانع...
View Articleشهر شلوغ
پياده رو شلوغ است. زن و مرد، خواهر و برادرانه از كنار هم عبور مي كنند! عده اي هم مي دوند...سر و صداي آدمها و ماشين ها اذيتم مي كنند. كاش مي شد زمان را متوقف كرد و از تك تك اين آدم ها پرسيد: به كجا چنين...
View Articleن ظ م
اتاقم لحظه به لحظه نا مرتب تر مي شود. و من هر لحظه نا اميد از مرتب كردن اين همه وسائل. وقتي نظم نباشد، خود به خود اعصاب نا آرامي دارم. البته طبيعي است... ما انسان ها طبيعتا عاشق نظم هستيم. چرا كه...
View Articleتحجر
دمغ بود و گوشه اي نشسته بود. گفتم: چت شده...سرحال نيستي؟ گفت: سيد! تحجر بدنم كم شده! با تعجب نگاهش کردم و گفتم: يعني چي؟ خنده اي کرد و چشماشو بست و انگار که مي خواست يک صحنه اي رو تصور کنه گفت: هوس...
View Articleازدواج 1
با اينكه دهانمان هنوز بوي شير مي دهد، اين روزها زياد به ازدواج فكر مي كنم. پيش از نوشتن اين مطالب نوشته بودم كه غرب و تفكرات غربي دخلي در بحران مساله ازدواج در مملكت ما ندارد. اما در حال تدوين آن مطالب...
View Articleاللهم عرفني حجتك...
بعد از مدتها...اينكه وبلاگ پر مخاطبت را در بلاگفا رها مي كني و مي آيي در اينجا مي نويسي گواهي مي دهد كه چقدر در بين آن جمع سي - چهل نفره احساس غربت و خفگي مي كني...احساس خفگي مي كني كه چرا نمي تواني از...
View Article
More Pages to Explore .....